شطحیات

آدم برای رها کردن باد معده اش

                        

                            بیشتر فکر می کند

                                        

                                            تا تو ، برای رها کردن معشوق ات!!!

زود دیر می شود

نمی دانم چرا با شنیدن نامت،سیاهی کهکشان های دور در خاطرم می آید.و ستاره های غول پیکر هفت آسمان.با شنیدن نامت ، اعماق اقیانوس ها را میفهمم و سرمای تصور ناشدنی کوه های یخی را.با شنیدن نامت ، آدمیان را می نگرم و گوناکونی شان را در نژاد و زبان!!!

با شنیدن نام من چه در خاطر تو می آید؟سیاهی دروغ؟یا سرمای وجود پر دغدغه ام؟یا تفاوت دل و زبانم؟ کدامش؟؟؟؟

عمر من شبیه حبس ابدی است پشت میله های سرد و زندان بان هایی بی شمار ، تنها برای من.چه زمان خواهد رسید گاه عفو من و ضمان تو.؟و گریستنم در آغوش آزادی و بی پروایی.

در بندم نه بنده.ثانیه به ثانیه را میگذرانم،سر می برم و خیالبافی را سر می کشم.نخوت در اندامم مسری شده.ذهنم حتی خیال خفتن دارد.از پس ضعفی بزرگ در وجودم ، خیال دنیای دیگر به سرم زده.حق گویی های پیران را امروز تجربه میکنم...

چقدر دیر...پرورگارا، مرا زود برسان... زود دیر میشود...

 

پی نوشت : بهرحال ، نوشتن ، باهر کیفیتی ، بهتر است از نانوشتن.عفو بفرمایید

کاش نمی دانستم

دل خوشم از ناخوشی ها.ادب آموخته ام از بی ادبان اما دردمندم از بی دردی این مردمان.شمشیری زهرآگین در گلو دارند.از تاول انگشت کوچک دستانشان می نالند!

از گرفتاری هاشان شرمسارم و از سر در گمی هایشان سر در گریبان دارم.حیات را درچه میبینند؟در خور و خواب و نبرد؟نبرد نه با خود که با برد!بازی هایشان همه بر سر باخت است.چه سهل می رنجند.چه سخت می بخشند.دست و پا بسته اند و بر سر میزنند از درهای بسته.زر و زور شده ولوله ی هستی.بیداری هایشان غرق خواب و فکرهایشان همه بی فکریست.عده ای به یک گردو می فروشند مینوی ةن جهانی را و عده ای دیگر به مینو میفروشند این جهانشان را.نمی دانند در پس هر نداده ای داده ای نهفته ست.چه فراموش کارند به رحمت پروردگار...

مست از جاه و مقام وسست در عهد و ثبات.بینای خطای دیگری و کور غرور خویش.حافظه را باخته اند به هاضمه.نه شکر شکم می دانند ونه حرمت امانت.حکم آنچه خود می فرمایند و لطف آنچه خود می اندیشند.بشکن ها میزنند از شکستن این و آن.از توبه هایشان به طرفه العینی توبه میکنند.وپیمان ها را به یک پیمانه می بخشند.جوانی ها را مفت پیر میکنند و کودکی را تا نهایت به غایت میرسانند...

چه قدر دلتنگم و پر رنج.غبطه می خورم به حال فرشتگانی که جز سجود نمی دانند.کاش من هم نمی دانستم.کاش...